به نام خدا
طوبای صحیفه
به سر، افتاده سودای صحیفه
به دل برپاست غوغای صحیفه
نمییابیم راه رستگاری
مگر باشیم دانای صحیفه ....
طوبای صحیفه
به سر، افتاده سودای صحیفه
به دل برپاست غوغای صحیفه
نمییابیم راه رستگاری
مگر باشیم دانای صحیفه
یکی فرزانه میجویم به گیتی
که بگشاید معمای صحیفه
کسی را کو نباشد نور ایمان
نخواهد شد به ژرفای صحیفه
خدا را مسألت دارم که روزی
شوم غواص دریای صحیفه
نداند [1] مرغ فکرت پر گشاید
فراز عرش اعلای صحیفه
ز قلبی باصفا و پاک برخاست
نیایشهای والای صحیفه
به دلها باغبان عشق میکاشت
درخت گلشن [2] و رعنای صحیفه
یکی سیمرغ کوه قاف باید
که پیماید بلندای صحیفه
شود روح نیایشگر به پرواز
به همراه دعاهای صحیفه
صفای عشق باید تا نیوشی [3]
به گوش جانت آوای صحیفه
به اوج آسمان علم و آداب
برآید نثر زیبای صحیفه
درختش تا ابد بالنده و سبز
نمیرد نظم برنای صحیفه
بخوان ای بلبل سرمست عاشق
ترنمهای شیوای صحیفه
سحر برخیز و با جانان صفا کن
به آهنگین نواهای صحفیه
تنزل کرد روح از عرش اصلی
شب قدر است یلدای صحیفه
کنون اندیشهی پربار انسان
زند صد بوسه بر پای صحیفه
همه عشاق میباید نیوشند
سرود عشق از نای صحیفه
هر آن کو در سماء عشق پر زد
بود سرمست رؤیای صحیفه
به بزم عشق گو عاشق نشیند
نه، هر کس نیست شیدای صحیفه
به جز سجاد نتواند تنیدن [4] .
کسی آن سبز دیبای صحیفه
بیا و با وضوی عشق بگزار
نمازی در مصلای صحیفه
دل و جان گرسنه میرباید
شکوه خوان یغمای [5] صحیفه
زداید ظلمت و زنگار از دل
فروغ ماه سیمای صحیفه
فضای بیکران آفرینش
نوردد بادپیمای صحیفه
نهال جان همی بالنده گردد
زانفاس مسیحای صحیفه
اگر صیقل دهی جان را به عرفان
زنی پر تا ثریای صحیفه
برات هوشیاری از خدا خواه
بشارت ده سکارای [6] صحیفه
فرشته پر زند در آسمانها
به آهنگ مدارای [7] صحیفه
به اوج هفت اختر جای دارد
ز استغنا گداهای صحیفه
نباشد هیچ نظم و هیچ نثری
به استحکام خارای صحیفه
اگر خواهی بگیری نو به نو، کام
بجو پنهان و پیدای صحیفه
سپاس بیکران کردگاری
که عرش اوست مأوای صحیفه
دل شب نغمهای از دل برآور
صفا کن باصفاهای صحیفه
اگر آهنگ داودی شگفت است
مزامیرش [8] نه همتای صحیفه
خدایا! بهرهی ما را فزون کن
زآهنگ دلآرای صحیفه
عجب اعجاز کرده در نیایش
جلا بخشد تجلای [9] صحیفه
الها، از تو میخواهم به اخلاص
به دل باشد تمنای صحیفه
زنم چنگ توسل در دو عالم
به حبل الله یکتای صحیفه
یکی دل بستهام از روی اخلاص
به آن معشوق تنهای صحیفه
دمی از تنگناها هم برون شو
نگاهی کن به دنیای صحیفه
تو را گر آرمان ارتحال [10] است
سفر کن سوی عقبای صحیفه
اگر خواهی ز رقیت [11] رهائی
نیایش کن به مولای صحیفه
اگر داری سر سیر و سیاحت
به از فردوس، صحرای صحیفه
رها کن نغمههای تار و طنبور
ترنم بشنو از نای صحیفه
شب تاریک قبرستان اموات
نشنین در بزم احیای صحیفه
ورای پردهی الفاظ بنگر
پر از اسرار، جاجای صحیفه
ز مو باریکتر اسرار هستی
بیاموز از الفبای صحیفه
بخوان تا میتوانی با تدبر
کتاب بهجت افزای [12] صحیفه
معطر کن فضای جان و دل را
ز عطرآگین سمن سای [13] صحیفه
کند سرمست جان عارفان را
مناجات ورع زای صحیفه
دریغا عمر فانی رفت از دست
ندانستیم آرای صحیفه
هر آنکو از حجاب تن برون شد
رود در عمق معنای صحیفه
اگر خواهی رهاگردی زآفات
بخوان هر شب شکایای [14] صحیفه
اگر چه آرزوها بیشمار است
تو مگذر از منایای [15] صحیفه
چو بگزیدی تو اخلاق خدائی
چه بهتر از سجایای [16] صحیفه
به جز اندیشه ورزان خداجوی
که میداند خبایای [17] صحیفه؟
خرد گر ناب باشد میتواند
رود اندر زوایای صحیفه
هر آن کس اهل شد، رهپوی گردد
کجا نااهل پویای صحیفه
اگر جویندگان، یابندگانند
تو هم میباش جویای صحیفه
به لوح دل بباید نیک بنگاشت
خط زرین خوانای صحیفه
شگفتا در فشانی مینماید
عبارتهای گویای صحیفه
نمیبیند گزندی از حوادث
کتاب نغز و پایای [18] صحیفه
ستایش مر خدایی را که برداشت
نفاد [19] از گنج دارای صحیفه
به حق حق، نمیباشد گزافه
اگر خوانیم لولای [20] صحیفه
قیاس شکل برتر شد پدیدار
ز صغرا و ز کبرای صحیفه
بیا سیر و سفر آغاز بنما
به سوی پور زهرای صحیفه
برون آرش ز کنج طاق نیسان
به پا کن بزم ذکرای [21] صحیفه
کلیم الله با آن معجزاتش
بود حیران ز بیضای صحیفه
درود ما به خاک پای سجاد
به نام اوست طغرای [22] صحیفه
هوای نفس بگذار و فزون شو
ز عرفانی وصایای صحیفه
من و مائی رها کن همت افزای
نظر کن در ثنایای [23] صحیفه
چرا از یأس، جان را خسته کردی؟
به دل افکن سجایای صحیفه
شگفتی نیست گر در طول ایاام
فزون گردند ابنای صحیفه
متاع نظم و نثر نکتهدانان
کجا بهتر ز کالای صحیفه؟
ز اعدا جملگی توش و توان رفت
خوشا حال احبای [24] صحیفه
گریزان شو ز زقوم [25] طبیعت
نشین در ظل طوبای [26] صحیفه
وساوس میرسد بر دل ز شیطان
تو آنگه شو، ز بشرای [27] صحیفه
بیا ای طفل جان، آسودگی کن
همی در مهد علیای [28] صحیفه
ز زنگار گناهان پاک کردی
نیوشی گر ز خنیای [29] صحیفه
بنوش ای طالب اسرار هستی
از آن پاکیزه صهبای [30] صحیفه
مقیم خانهی دنیا چرائی؟
سفر کن سوی زورای [31] صحیفه
چرا کاهل شدی؟ خیز و عطا کن
حق اسماء حسنای صحیفه
بیا بگشای چشم جان و بنگر
به کوه طور؟ موسای صحیفه
حیاتی نو به انسانها ببخشد
دم جان بخش عیسای صحیفه
بسا ظلم و ستم بر اولیا رفت
عجب مظلوم یحیای [32] صحیفه
رسد کسی طایر اندیشهی ناب
به اولی و به اخرای صحیفه
تو را احرام باید از هواجس [33] .
عجب عیدی است اضحای [34] صحیفه
دو دست خویش سوی آسمان کن
چو ره یابی به ژرفای صحیفه
تو را در آسمان پرواز بخشد
نیایشهای غرای [35] صحیفه
الا ای پادشاه ملک هستی
به قربانت رعایای صحیفه
نه هر کس میتواند گشت آگاه
ز اسرار و خفایای [36] صحیفه
خدا را مسألت دارم که اسرار
ببینم در مرایای [37] صحیفه
برای راه و رسم زندگانی
چه بهتر از فتاوای صحیفه؟
نباشد نزد رندان سحرخیز
نکوتر از قضایای صحیفه
نداری گر رهی زی عالم غیب
کجا دانی مزایای صحیفه؟
خیال از دام شیطانی رها کن
نه افسانه است عنقای [38] صحیفه
خدا را شکر میگویم شباروز
که گشتم از اخلای [39] صحیفه
چو دست از جان بشوئی همچو رندان
خدا بینی به اثنای صحیفه
بیا در سرزمین جان بیفشان
تولا و تبرای صحیفه
دلی خواهم خداوندا همه سوز
مباد آن دل که اعمای [40] صحیفه
کنون دلمردگیها را رها کن
مشو غافل ز شبهای صحیفه
طلب کن با بصیرت تا توانی
طریقتهای مثلای [41] صحیفه
حجاب چهرهی جان را برافکن
بخوان درسی ز تقوای صحیفه
پس از قرآن، پس از نهجالبلاغه
کتابی نیست همتای صحیفه
مشام جان، معطر بایدت کرد
در این بستان شتای [42] صحیفه
در اینجا گوهر حکمت فراوان
فراز آمد مسمای [43] صحیفه
کتب را در نور دیدیم و لیکن
کدامین است یارای صحیفه؟
نسیم دلنوازی مینوازد
گل و گلزار بویای [44] صحیفه
به هر حرفش هزارن در معنی
پر از اسرار طاهای صحیفه
گدای معرفت، حاجات خود را
بگیرد از عطایای صحیفه
ندیدم گر چه من بسیار گشتم
به جز «عارف» شکر خای [45] صحیفه